روزهای زندگی

از روزمرگی ها مینویسم

روزهای زندگی

از روزمرگی ها مینویسم

عجب گیری کردیما

سرم درد میکنه و خوابم میاد ، با اینکه عصر دو ساعت خوابیدم ..

تازه هنوز ده و نیمه و من تایمم کامل نشده ،مجبورم بیدار بمونم 


به یه منبع بی انتهای پول نیازمندم :|

ای تف به کارتی که موجودی نداره 

رو مخن

حالم دیگ از تلویزیون ملی بهم میخوره ، اتقد این چند روز گزارش خط ملت از اختشاش گران جداستو پخش کرد 

باشه بابا فهمیدیم ، شل کن 

چند روز اینده ..

خب فردا پنج شنبه 30ابان1398 هست ، از نظر من فردا روز سرنوشت سازی برای خواهرمه

فردا ازمون استخدامی برگزار میشه و خواهرم با مدرک ارشد معماری قراره امتحان بده ، خب خیلی خونده و ماهمه به قبولیش امیدواریم . سختی زیادی تو زندگی کشیده و دلم میخواد حداقل از لحاظ مالی به یه ارامشی برسه . به این کار خیلی نیاز داره ، بیشتر از لحاظ روحی... 

بجز اون ، فردا 32امین سالگرد شهادت عمومه. 

میخوام با مامان خرما و حلوا درست کنیم فردا بریم سر مزارش.. 

با اینکه سنم به دیدنش قد نمیده ولی حس خیلی خوبی بهش دارم.. خیلی  وقتای دلتنگی به مزارش پناه بردم.. حتی اروم شدم. 

پس فردا هم دومین ازمون خودمه و انتظار رشد تراز دارم..

ولی بازم لازمه یاداوری کنم یکشنبه هم تولدمه :) 


پ ن : الان تو یه وبی خوندم که از منبع بالایی شنیده حالا حالاها نت وصل نمیشه 

بنظرم لازمه یبار دیگه  خیابونارو به اتیش بکشن تا بجز اینترنت یه چی دیگه رو هم رومون قطع کنن :| 


بله سرشار از کالری هم هست تازه :)

[+ بابا اومده 

_ چی چی اورده ؟ نخود و کیشمیش؟

+ نخیییر ، بربری داغ اورده. ]

… 

عاشق وقتاییم که با بربری داغ میاد ، این بربری با چی میچسبه؟

با خامه عسل 


ماکه نمیتونیم چی؟

امروز هر وبی رفتم در حال تکرار « عزممو جزم کنم پاشم برم ازین مملکت » بوده 

چتووونه؟ والا خوشبحالتون اگ واقعا شرایطتتون واسه رفتن محیاست :| 

دیجی کالا مچکریم

واس منی که خیلی دوس دارم برم بازار و از پشت ویترین مغازه با لذت به همه چی دقت کنم  و تو ذهنم یه روز یه خفنشو واسه خودم تصور کنم ، ولی الان امکان بازار رفتن فراهم نیست واسم ، گشتن تو دیجی کالا بهترین گزینست . 


جایزه

دریا جون ، 

بهت قول میدم بعد از اولین موفقیتت ( ازونا که جیگرت حال بیاد و یه اخیش بگی باهاش) واست یه ساعت هوشمند خفن میخرم . 

پس الان بهت پیشنهاد میکنم پاشی بری سر درست ، بلکه به یکی ازون ساعت خوشگلا رسیدی.

دورت بگردم دیگه از فهمِ این موردش عاجزم

خدایا توکه انقد منو قِشنگ و باهوش و تمیز و نظیف و ... افریدی ، اینهمه وقت گذاشتی واسم ، حالا چرا تو اسیا؟ 

اسیا هم افریدی فدا سرت ، حالا چرا تو غربش؟ 

غربشم افریدی عب نداره خودم دورت میگردم 

خو پس چرا تو ایرانش؟ 

نه خدایی دیگ اینو هضمش نمیکنم . 

دیگه استخونام کم کم داره درد میکنه(اهل دلا میدونن)

هوا سرد بود و من ریز پیچیدم زیر پتو و بعد از زدن 30تست زماندار [ با منگی تمام ] ، پلکام سنگین شد و رسما بیهوش شدم ، چش وا کردم دو ساعت گذشته بود . منم گشنه ، پاشدم واس خودم ماکارونی ریختم با سس کچاب زدم جیگرم حال اومد. الانم با یه پرتقال نشستم از پنجره غروب دل انگی(و)ز خورشیدو نگا میکنم و برای اموات و اجداد وزیر کشور و ارتباطات صلوات (؟) میفرستم.