روزهای زندگی

از روزمرگی ها مینویسم

روزهای زندگی

از روزمرگی ها مینویسم

میسوزه

صبح گردو میشکوندم که با تیزی پوستش دستم در حد اِپسیلونی برید ، ولی همین یه ذره زندگی بر من حرام کرده لعنتی 

دلم بلاگفامو میخواد

بلاگ اسکای انقد کوچولو موچولوعه که تو هر وبی میرم انگار همه اشنان :

هعی میام چک میکنم، هعی قطعه

اوج تفریح من همون یدونه بازی انلاین سوپرسل بود 

لعنتیا اونم ازم گرفتین خو

جهرمی ، خداوکیلی

وزیر محترم ارتباطات 

خدا وکیلی صد تومن میدم ، بیا و این اینترنتاتو  وصلش کن 

یعنی واس تولدمه؟

دوشنبه تولدمه ، دوستم رها گیر داده که جمعه پاشو بیا خونمون تنهام میترسم و اینا ، تازه میگه باید ناهار درست کنی و ازین صحبتا. حس میکنم قضیه بو داره و سوپرایزی در انتظارمه 

حالا اگ هیچی نباشه حسابی ضایع میشم ، 

چون الان از فکر اینکه قراره سوپرایزم کنه کلی خوشحالم.

این همه نیومد ، حالا که نت قطعه اومد :(

تو فیلیمو نگاه میکردم ، فصل جدیدِ فیلمِ مورد علاقمو اپلود کردن و من بی صبرانه منتظرم تا اینترنتا وصل بشن و من بتونم ببینمش . 

وصلش کنید دیگ بابا :(

ساعتم 6 صبح زنگ خورد و شاید باورتون نشه ولی من تا 7:30صبح واسه بیدار شدن مقاومت کردم ، پاشدم قرصمو خوردم و یکم درس خوندم ، حالا میخوام برم ادامه ی درسو بخونم. 

کی میشه این اینترنتو وصل کنن دیگه ، حالا گفتن امروز قراره وصل بشه ولی من که چشمم اب نمیخوره ، اینا تا خون مارو تو شیشه نکنن ول کن ماجرا نیستن 

خوبه ، خوشم اومده

این مدل جدید بلاگ اسکای و قالبشم باحال شده ، 

جمع و جور و ساده 

خیانت به بلاگفا :))

دلم واسه نوشتن تنگ شده بود ، ولی بلاگفا هم مثه خیلی سایتای دیگه باز نمیشه ، و من بالاخره تصمیم گرفتم بهش خیانت کنم و پاشم بیام همین بغل بلاگ اسکای بنویسم بلکه دلتنگیو بشوره ببره.