صبح گردو میشکوندم که با تیزی پوستش دستم در حد اِپسیلونی برید ، ولی همین یه ذره زندگی بر من حرام کرده لعنتی
بلاگ اسکای انقد کوچولو موچولوعه که تو هر وبی میرم انگار همه اشنان :
اوج تفریح من همون یدونه بازی انلاین سوپرسل بود
لعنتیا اونم ازم گرفتین خو
دوشنبه تولدمه ، دوستم رها گیر داده که جمعه پاشو بیا خونمون تنهام میترسم و اینا ، تازه میگه باید ناهار درست کنی و ازین صحبتا. حس میکنم قضیه بو داره و سوپرایزی در انتظارمه
حالا اگ هیچی نباشه حسابی ضایع میشم ،
چون الان از فکر اینکه قراره سوپرایزم کنه کلی خوشحالم.
تو فیلیمو نگاه میکردم ، فصل جدیدِ فیلمِ مورد علاقمو اپلود کردن و من بی صبرانه منتظرم تا اینترنتا وصل بشن و من بتونم ببینمش .
ساعتم 6 صبح زنگ خورد و شاید باورتون نشه ولی من تا 7:30صبح واسه بیدار شدن مقاومت کردم ، پاشدم قرصمو خوردم و یکم درس خوندم ، حالا میخوام برم ادامه ی درسو بخونم.
کی میشه این اینترنتو وصل کنن دیگه ، حالا گفتن امروز قراره وصل بشه ولی من که چشمم اب نمیخوره ، اینا تا خون مارو تو شیشه نکنن ول کن ماجرا نیستن
دلم واسه نوشتن تنگ شده بود ، ولی بلاگفا هم مثه خیلی سایتای دیگه باز نمیشه ، و من بالاخره تصمیم گرفتم بهش خیانت کنم و پاشم بیام همین بغل بلاگ اسکای بنویسم بلکه دلتنگیو بشوره ببره.